دارم فکـــــــــــــــــــــر میکنم...!!!

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

احقاف

آسمان را برای من نگه دار، زمین را بفروش...! زمین را با مردمانش بفروش؛ دیگر ارزش خاکیان کمتر از طلای خاکــــــ شده است. جبرئیل را فروفرست، وحی ایی بخوان ای پیامبر مردگان، روضه ی تو این جمع را زنده میکند. از گودال به خاکــــــ و خون کشیده بخوان، از دیواره های بلند کعبه بخوان، سوره ایی بخوان ازاین مجمل ای رسول تا این جمع بدانند زمین مهریه علی (ع) یست. علی و زهرا ندارد؛ زهرا همه چیزش علی یستـــــــــــــ.

اکو را زیاد کن...! مداح،  ثنایی ازخون عزیز زهرا(س) میخواهد بسراید. این جمع واسطه گری ناله ی حسین(ع) را خواهند، اشک به روضه ی آبــــــــــ نریزند.  شنیده ام آن نانجیب تا خون زیر دّر را ندید دگر از بازوانش شرم نیاورد تا دستی نگه دارد از زور بازویش...آنقدر فشار آورد که ناله ی زهرا(س) را هم به اشکــــــــ درآورد. خلاصه امشبــــــــــ یکی باید بخواند و یکی بگرید. من نای خواندن دگر ندارم. تو بخوان من اشکــــــــــ میریزم.







۲۲ آذر ۹۲ ، ۱۰:۴۳ ۲۹ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
قلمداد هنر

انفطار

دوربرگردان را به سمت عقلت نچرخان؛ راه را ادامه بده...! الان برای برگشتن زود است.

از خاطراتم مینویسم، میخوانم، مینشینم، تکـــــــــــــــــرار میکنم.

شخصیت من هیچگاه هویتـــــــــــ من نیست...!

لطفا سوال نفرمایید، من خودم نیستم!


سعی میکنم زندگی را گونه ایی ادامه دهم که فقط برای خـــــــــــــــــــودم باشم. من برای تو زندگی نمی کنم! از تجربه های دلم فهمیدم، اظهار نظر های هیچ کسی برایم مهم نیست...! از عقربه های ساعت عقلم فهمیدم، ظاهر هیچکس ماحصل قلبشـــــــــــ نیست.

اگر هر روز قیافه ام به اندازه ی فاصله ی بین ثانیه ها تغییر میکند. این تغییر احساسش بجز دروغ نیست...! قطعا من دروغ بزرگی به تو گفته ام؛ تو از ظاهر من دروغ شــــــــــــنیده ایی؛ گوش هایتــــــــ را بگیر... میترسم صدای این برداشت پرده ی گوشهایتـــــــــــــ را پاره کند. بر نمیدارم! اما تو از من بر میداری! هویتم را میگویم...


لطفا سوال کن... تو خودت هستی؟

هویت تو هیچگاه شخصیتــــــــــــ تو هست...؟

خاطراتت را براندازی کن! اندازه اش را به اندازه ایی دگر مُهیا کن.

بگذار عقلتــــــــــــــــ تصمیم درست را بگیرد. این دوربرگردان شاید آخرین حرکت دلتـــــــ باشد.




۱۲ آذر ۹۲ ، ۱۵:۰۲ ۳۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۲
قلمداد هنر

دامنه حرکت

بخشایش نسیب انسانهایی است، که برای دلشان می بخشند...

حرام زمانه ایی، از خوردن های ناسود، ناسود برای سیری شکم و نفرین، آن کس را که پخت و او خورد و باب میلشــــــــــ نبود. تمام قد نظام میدهم بر تقدیر روزگار، اما چــــــــــرا؟ اما چرا تقدیر زندگی کودکان بی سرپرست اینگونه رقم خورد؟ و خبر دار برای عقلمـــــــــــــ...

زندگی را باید برد؛ زندگی بازی شطرنج در بطن وجودی انسان هاست، گاهی یک اسب تمام آرزوهایت را لگد مال میکند. گاهی باید سرباز تا آخرین قطره ی خون بجنگد تا قلعه دست تخریب بر سینه اشــــــــــــ نخورد. نشان افتخار بر گردن انسان درست کار آویزان میشود. واین یعنی یک نفر پیروز، وعده ایی کثیر بازنده اند؛ حرکت نامزونی معادله ها برهم میزند. اتفاق نامعقولی تو را از ادامه بازی باز میدارد. زندگی بی تردید یا زکاوت میخواهــــــــــــــــــد یا تقدیر...تو دست خوش باهوشی تقدیر هستی...!

آدم هایی به زعم هزاران مرتبه از اطراف اتمسفر تو گذر میکنند؛ و تعدادی تو را نمی بینند. برای من از دیدگانت تعریف کن. تو به چه اندازه آنها را میبینی؟ وسعت دید تو تک تک آرزو هایشان را در دلت جا میدهد یا نــــــــــــه؟ مشکل را پیدا کن...! یک جای کار می لنگــــــــد.

من انقلابی ام، اما کوروش دنباله ی تاریخ من است. نام تقدیر را چندین مرتبه آوردم. گاهی یک قلم رسا بازی شطرنج را عکس میکند. این همان رسالت قلم می باشد. تفکرات یکــــــــــــ انسان همراه با قلمشــــــــــــ دوره را عوض کرده و باعث میشود. اسب تو در زمین دشمن بتازد و یکه تازی کند. سعی کن اسب نباشیـــــــــــــــــ...! بلکه اسبــــــــــ سوار باشی...



 

۰۴ آذر ۹۲ ، ۲۱:۵۰ ۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
قلمداد هنر